در ستايش زنان سنتي


 

نويسنده:**هنري ماكوو




 

چكيده:
 

مقاله حاضر در ستايش از زنان سنتي است كه به نظر مي رسد اين زنان در جوامعي كه هنري ماكوو در آن زندگي مي كند و كلاً در جوامع فعلي بشري هنوز وجود دارند. زناني كه به نظر او، فمنيست ها در حال تلاش براي نابودي نسل آنها هستند. تلاش هايي كه در جهت تضعيف روابط خانوادگي؛ تحقير «مرد» به عنوان يكي از دو ركن اساسي خانواده، رو به زوال كشاندن وظيفه اصلي زنان يعني مادري و همسري و وسوسه آنها به استقلال، عشق به شغل به جاي عشق به همسر و فرزندان و... است. او با تقسيم بندي زنان و مردان به دو نيمه آرام و فعال زندگي، اين تقسيم بندي را اساس سرشت بشري و حتي طبيعت مي داند. او با محكوميت هم جنس گرايي، آن را تير خلاصي به بنيان خانواده و به عنوان ناتواني در ايجاد رابطه جنسي با جنس مخالف به عنوان اساس تشكيل زندگي مي داند. او با برشمردن صفات زنان و مردان عاشق واقعي و نقش هاي اصلي آنان در زندگي به تلاش رسانه هاي غرب در آگهي هاي تلويزيوني، فيلم ها و... در جهت تحقير و سخره مرد به عنوان نشانه صلابت خانوادگي، اشاره مي كند.
از اينكه با يك زن سنتي ازدواج كرده ام خداوند را شكرگزارم!
به خاطر عشق و ازدواج از هيچ كدام از آن آزادي هاي دوران تجردم محروم نشدم. همسرم با اين موضوع مشكلي ندارد. دو برابر دوران تجردم آزاد هستم. همسر من به طور ذاتي آرام و تسليم است. آرامش اصل طبيعي زنان است. ازدواج بين يك فعال (مرد) و يك آرام (زن)، اساس عشق بين دو جنس مخالف است.
الان، زنان از اينكه خانه دار خوانده شوند، خجالت زده اند، چرا چنين اتفاقي افتاده است؟ چرا «مادر» بودن از يك افتخار به يك ننگ تبديل شده است؟
IIIuminist (1) ترجيح مي دهند ، زنان شاغل باشند تا همسر و مادر. اين تغيير در نگرش، آغاز فروپاشي آمريكا توسط IIIuministها است.
يك زن به يك مرد احتياج دارد تا عشق اش را به او نثار كند. اينكه زن بايد مستقل باشد يا آن چنان شيفته شغلش است كه به چيز ديگري اهميت ندهد، به كار ديگري (مثل شوهر داري، بچه داري و...) نرسد، پوچ و بي معني است. انگار زني به جاي ساختن خانه و مراقبت از عزيزانش، به كارهاي پيش افتاده مشغول باشد. انگار كه زني كمك و همراهي شوهري را كه با او ازدواج كرده است و بايد به او عشق بورزد را رها كرده و مثلاً از رئيسش در اداره اطاعت كند. هيچ ارزشي براي يك زن بالاتر از اين نيست كه زيبائي، عشق و محبت اش را نثار گرمي خانه و خانواده اش كند و هيچ هديه اي بالاتر از اين نيست كه يك زن عشق خود را به پاي همسر و فرزندانش بريزد.

اصول اساسي تشكيل دهنده نيمه آرام زندگي (زن)
 

اصول نيمه آرام زندگي، همان اصول اوليه و بنيادين زمين است. زمين، نور خورشيد، آب و دانه را مي گيرد و زندگي مي بخشد. زن نيز عشق و راز زندگي مرد را مي گيرد و زندگي به نوع بشر هديه مي دهد. يك زن عاشق و سالم، فرزنداني مانند شوهرش تحويل اجتماع مي دهد. حمل كردن و تغذيه و پرورش فرزند، جوهر اصلي روان شناسي زن است. مخالف با اين اصل، آرزو و هدف IIIuminist ها مبني بر بي اعتنايي به طبيعت زندگي بشر را افشا مي كند.
مشخصه اصلي يك زن، مادر بودن و همسر بودن است. او به شدت به عشق همسر و فرزندانش نيازمند است. همه اين نقش هايي كه زن ايفا مي كند، نقش هاي آرام و آرامش بخشي هستند. اين نقش ها در نهايت سازگاري و از خودگذشتگي است. اما اين دليل نمي شود كه فداكاري هاي زن بي اجر و مزد پنداشته شود. يك زن يا يك مادر به خاطر نقش انكارناپذيرش كه قيمتي براي آن نمي شود گذاشت، بايد تكريم و مورد احترام قرارگيرد. زن بايد عزيز داشته شود.
عزت و احترام زن به خاطر مسائل زودگذر و به خاطر چهره زيبايش كه البته آن هم زودگذر است، نيست يا به خاطر كدبانوگري اش. عشق ما به زن به خاطر اين چيزها نيست، به خاطر فداكاري زين براي ما است كه او را دوست داريم و به او عشق مي ورزيم.
البته مرد هم به خاطر حمايت از كانون خانواده و رهبري آن، فداكاري هاي زيادي مي كند. شادي حتماً و حتماً در عشق متجلي مي شود و نه در خودخواهي. اصلاً عشق همان فداكاري است. بشر به اين خاطر پا به عرصه وجود گذاشته است كه مي تواند مراقب و هواخواه ديگران باشد.
در مقابل، IIIuminist ها آزادي را مايه تمتع و لذت جويي مي دانند، قطعا اين همه حقيقت در مورد آزادي و آزاد بودن نيست.
مدلي كه من در نظر دارم «طبيعت دوم» است به مثابه دانش اختصاصي كه براي همه در دسترس نيست. اين مدل براي كساني پيشنهاد مي شود كه به دنبال جايگزيني مناسب براي عملكرد اختلال گونه و منفي فمينيسم مي گردند كه از طريق آن به تعادل برسند.

اصول اساسي تشكيل دهنده نيمه پرجنب و جوش و فعال زندگي (مرد)
 

اصول مردان، چه از جهت فرم و چه انرژي، شمه اي از قدرت خداوند است.
زن دوست دارد مردش را تحسين كند. دنبال مردي است كه از نظر سني بزرگ تر و موفق تر از او باشد. علتش چيست؟ براي اينكه آنها مي خواهند همسرشان آنگونه باشد كه پدرشان بود و يا حداقل دوست داشتند باشد. شجاع، توانمند، راستگو و حامي.
گذشته از همه اينها، زنان به دنبال امنيت جسمي و رواني اند. آنها موقعي احساس امنيت مي كنند كه متعلق به مردي قوي و دوست داشتني باشند.
يك مرد بايد براي اين نقش خود را آماده كند. او بايد بداند كه از زندگي اش چه مي خواهد؟ اگر اين گونه نباشد بايد از خودش بپرسيد براي انجام چه كاري به دنيا آمده است؟
شغل يك مرد اولين اولويت و اولين منبع چالش ها و البته اعتماد به نفس اوست. در مقابل، زن براي كار كردن ساخته نشده است. براي يك زن، شغل به عنوان وسيله لازم و ضروري، در درجه دوم اهميت است.
بر خلاف چيزي كه فمينيست ها مي گويند، مردها نبايد هرگز ضعف خود را نشان دهند. جوهر مردانگي، اصل مردانگي، قدرت است. اگر مرد ضعف نشان دهد، احترام زن را از دست مي دهد. اگر اعتماد به نفس داشته باشد بايد يك سري هدف براي خود در نظر بگيرد و با رسيدن به آنها اعتماد به نفس خود را بازيابي كند.
يك مرد نبايد زن را وسيله اي براي رسيدن به مقاصد ديگر بپندارد. اين موضوع او را در موضع ضعف قرار مي دهد. اين زن است كه بايد به شما نمره بدهد نه شما به او!
يك مرد هرگز نبايد در برابر مسائل و مشكلات روحي تسليم شود. اگر زن اخم كرد، رو ترش كرد و درعشق ورزيدن كوتاهي كرد، مرد بايد به او فرصت دهد. يك مرد بايد بداند از همسرش چه مي خواهد. مي خواهد همسرش چه نقشي براي او ايفا كند؟ مردان اغلب به فكر جذابيت هاي جنسي زن هستند. خب مسائل ديگر چه هستند؟ من به شخصه منطقي بودن همسرم، هوش و شوخ طبعي اش را دوست دارم. شما بايد با كسي زندگي كنيد كه زندگي با او آسان و لذت بخش باشد.
بيشتر زنان، مي دانند وظيفه شان چيست، همسري و مادري. يك مرد هم بايد بداند كه مي بايست پدر باشد و مسئوليتي كه لازمه پدر بودن است را ياد بگيرد. كار مرد تنها توليد فرزند نيست، آموزش آنها و اينكه چطور انسان شوند، وظيفه اصلي اوست. اين مرد است كه خالق دنياي جديد يعني خانواده است.
مرد نمي تواند چيزي باشد كه متعلق به او نيست. مرد بايد زني را پيدا كند كه به خاطر عشق از قدرت و اعمال آن چشم پوشي كند.
موجودي با دو سر، حتماً يك هيولاست، يك خانواده با دو سر حتماً به بيراهه خواهد رفت. پس مرد، سر خانواده است و زن قلب آن.
اصل ازدواج، وابستگي است نه استقلال. اتحاد است بين دو نفر كه درنهايت به يك نفر تبديل شده اند. به همين خاطر، براي زن كنار گذاشتن قدرت است كه جوهره عشقش را نشان مي دهد. از طرف ديگر اگر يك زن نتواند به مردي اطمينان كند، نمي تواند به او عشق بورزد و حتما نبايد با او ازدواج كند.
ازدواج مالك شدن از يك طرف و به مالكيت درآمدن از طرف ديگر است. موضوعي كه هر زن و مردي آرزوي آن را دارد. يك خانواده متعهد، تنها چيزي است كه مي تواند عطش معنوي كه ريشه ميل جنسي است را برطرف كند و از انحراف جلوگيري كند؛ اين معناي دقيق عشق بين دو جنس مخالف است. شوهر بايد بهترين شيوه ها را براي شاد كردن همسرش انجام دهد. دوست داشتن بدون برآورده كردن آرزوها معنايي ندارد. مرد بايد وفادار باشد و هر روز نهايت قدرشناسي خود را به همسرش اعلام كند.
بيشتر مردم شخصيت و ارزش هاي خود را در خانواده مي يابند. اينجاست كه مي توان دريافت نابودي خانواده، نابودي اجتماع را در پي خواهد داشت. شايد باور كردن اين موضوع كمي سخت باشد كه ايلومينيست ها در حال ساختن يك فضاي پليسي هستند، درست مثل بانكداران بين المللي و چند مليتي كه براي پول ساختن از هيچ و سودهاي كلان، نيز به اين سيستم امنيتي و پليسي دارند تا كار و كاسبي خود را محافظت كنند ومطمئن شوند هيچ كشوري از قوانينشان تخطي نمي كند. آنها رسانه هاي جمعي را در اختيار دارند، سياستمداران را مي خرند و صاحب كاسبي هاي بزرگ هستند. فمنيسم پوششي براي برنامه تبليغاتي ايلومينيست هاي كار كشته است. برنامه اي براي شستشوي مغزي ما.
هيچ كس با برابري زنان با مردان مشكل ندارد، اما مشكل اينجاست كه فمينيسم زنان را مرد تصور مي كند. فمينيسم ازدواج را با عنوان تبعيض چماق كرده و بر سر مردان مي كوبد. آنها مي گويند زنان به كار كردن علاقه دارند، پس كارشان مي تواند جاي فرزندشان را بگيرد و اينكه مردان قادر به حمايت از خانواده ايشان نيستند. جامعه در حال نابودي است، افسوس. آن وقت سران كشورها دنبال جنگ عليه ترور و وحشت اند. وحشت واقعي همين جاست. به بردگي كشيدن جامعه به جاي نجات آن. بلاد داد رهبر سابق حزب كمونيست ايالات متحده فاش مي كند: «خانواده بورژوا به عنوان يك واحد اجتماعي رو به زوال است.» هدف چيست؟ هدف خلق نوع جديدي از بشريت است كه در دنيايي كه آنان تحت كنترل خواهند گرفت، تابع محض باشند.
بانكداران از كمونيزم استفاده كردند تا بنيان هاي مسيحي تمدن غرب را سرنگون كرده و خود كنترل آن را به دست بگيرند. اسم اين را چيز ديگري جز يك انقلاب مي توان گذاشت؟
با زناني كه سعي مي كنند نقش مرد را غضب كرده و در جلد مردان درآيند، در آينده ما فقط با جوامع همجنس باز روبرو خواهيم بود.
همجنس بازي به زبان ساده يعني ناتواني در ايجاد پيوند و ايجاد ارتباط دائمي با جنس مخالف، همين. مشخصه هاي اين ارتباط دلي مشغولي سكسي و بي بندوباري است. در اين ارتباط سكس به جاي عشق، كار عشق را انجام مي دهد. آيا در جوامع امروزي اين گونه نيست؟
همجنس بازان عموماً ارتباط سكسي دارند اما نه خانواده اي در كار است و نه بچه اي. خب خيلي خوب است! از ما هم مي خواهند فرزند كمتري داشته باشيم، و اين گونه است كه ميزان تولد از دهه 1960 كاهش يافته است.
ايلومينيست ها از اينكه جامعه، مردان همجنس باز داشته باشد و يا در آن مادران مجرد و يا تنها با فرزند باشند، هراسي ندارند. آنها از خانواده اي كه مردان قدرتمند دارد كه از خانواده شان با قدرت دفاع و حراست مي كنند، مي هراسند. اين همان راز و رمز خوار شمردن و تلاش براي سقوط مردان در جامعه توسط آنهاست. يك آگهي براي رستوران سوانسون نمونه اين موضوع است. زني كه در حال رانندگي است نوشيدني مي خواهد تا بخورد. سوانسون نوشيدني اش را مي دهد. بچه ها بعد از مدرسه مي خواهند غذا بخورند، سوانسون مي دهد. پدر خانواده لباس زير زنانه مي خواهد و بعد چهره احمقانه اش را نشان مي دهد، سوانسون مي گويد: نمي داند چه كار كند؟! اين نمونه اي از حمله سازمان دهي شده به مردان است. غذاي گربه ويسكاس هم چنين آگهي هايي دارد. آنها هيچ وقت زنان را به شكل گربه نشان نمي دهند.
هيتلر مي گويد: اول زنان را بگيريد، بعد بچه ها را، حالا بگرديد دنبال مردان .

سخن آخر
 

ما با مشكلات دنياي جديد مي توانيم مبارزه كنيم، اگر خانواده هايي به رهبري مردان داشته باشيم.
بعد از چندين بدبياري در ازدواج، اكنون يك زندگي بدون مشكل و اختلاف نظر دارم. من و همسرم به همديگر احترام مي گذاريم. او سعي نمي كند با من رقابت كند، انتقاد كند، شكايت كند يا سعي كند من و زندگي را تحت كنترل خود در آورد. اگر مشكلي باشد به من مي گويد. من هم سعي مي كنم او را شاد و خوشحال كنم. او جزئي از من است. به خاطر طبيعت آرام اوست كه من احساس نمي كنم فقط بايد از او انتظار داشته باشم و او هم از من انتظار داشته باشد كه همه خواسته هايش را برآورده كنم. به من اجازه ميدهد اظهار نظر كنم، نظرم را بگويم. او هم معمولا مي پذيرد. اگر هم نپذيرد بالاخره با هم كنار مي آييم. تاييد و تصديق او به من قدرت مي دهد و مرا كامل مي كند.
ما گناه نابخشودني مرتكب شده ايم... من او را دوست دارم... او هم مرا دوست دارد...

پي نوشت:
 

1-روش ضميران يا ايلوميناتي (به لاتين illuminati)، جمع كلمه لاتين، illuminatus به معني روش ضمير است و در اصطلاح به گروه هايي تاريخي و امروزي و همچنين واقعي و خيالي گفته مي شود. از بعد تاريخي، به ايلوميناتي هاي باواريا گفته مي شد، گروه سري روشن ضميراني كه در 1776 تاسيس شد. در ايام كنوني به سازمان هاي توطئه گر مخفي گفته مي شود كه در حكم دولت در سايه عمل مي كنند كه به نظر مي رسد رخدادهاي دنيا را از طريق دولت ها و شركت هاي بزرگ امروزي كنترل مي كنند. معتقدين نظريه توطئه، بر اين باورند كه ايلوميناتي، هزار دستان هايي در پس وقايع هستند كه جهان را به سمت نظم نوين جهاني مورد نظر خود راهبري مي كنند. گفته يمش ود كه تصوير چشم، در بالاي آنچه كه علامت روشن ضميران شناخته شده، نشانه اي از «چشم ابليس» است. در بسياري از رمان هاي امروزي مانند فرشتگان و شياطين از اين گروه نام آورده شده است. برخي پژوهشگران معتبر محفل مخفي جمجمه و استخوان را كه جرج دبليو بوش، پدرش و بسياري از ياران او در آن عضو هستند نيز از شاخه هاي اين فرقه مي دانند. معني اين كلمه در ويكي پدياي انگليسي اين است: مسلكي كه شخص معتقد به آن ادعا مي كند تحت تأثير يا نور طبيعت معنوي قرار گرفته است. اين كلمه در دوران معاصر بيشتر به انجمن ها و اجتماعات مخفي و سري اطلاق مي شد. (مثل فراماسونري، گروه هاي شيطان پرستي و...)
(Henry Makow، متولد 12 نوامبر 1944 در زوريخ سوييس. نويسنده و پژوهشگر در مسايل زنان و جنبش هاي آزادي بخش)**
 

منبع:سياحت غرب، ش77